یک اتاقی کوچک و یک چوب دار لعنتی
ماندهام در فکر خویش و روزگار لعنتی
چون شکار زخمیام در بَین مرگ و زندهگی
همچنان در انتظارم لاشخوار لعنتی
ارتباط این دو را فهمیدهام حالا که چیست
ارتباط مرگ را با میز کار لعنتی
مرگ با من از ازل دارد قرار گفتگو
عاقبت تن میدهم با این قرار لعنتی
خار در چشمم خلید و خار در کنج دلم
چار سویم بسته سیم خاردار لعنتی
خستهام از ازدحام کوچههای ناصبور
خستهام از دار و گیر و گیر و دار لعنتی
حیدر ندا
Read More